تنهايي من

شيما فيلي‌زاده
shimaf79@hotmail.com

تنهايي من
هوا آفتابي بود و باران شديدي مي‌باريد. تمام زمستان، گرماي تابستان بيچاره‌ام كرده بود. دلم گرفته بود و از خوشحالي روي پاهام بند نبودم. زندگي من انقدر قشنگ و عالي بود كه همه چيز را سياه ميديدم.
رفتم وسط خيابان و شروع كردم به آواز خواندن. چند تا ماشين زيرم كردند. خون از رگهــام زد‌‌‌‌ بـيرون. پا شدم و رفتم به طرف خانه.
تو خانه هر چي‌كتاب داشتم ريختم وسط اتاق. يه پيت نفت خالي‌كردم روي اونا.كبريت كشيدم و انداختم وسط كتابها. آتش خيلي خوبي شده بود. با اينكه سه‌شنبه آخر سال نبود، شروع كردم به پريدن از روي آتش.
تو آشپزخانه يك چايي داغ براي خودم ريختم. بستني از تو يخچال برداشتم. يك گاز بستني يه قُلُب چايي. واقعاً كه خيلي چسبيد.
تو اتاق چرخيدم و چرخيدم. زمين هم با من چرخيد و چرخيد. ديوارها روي سرم خراب شدند. نخ و سوزن را برداشتم و هر جايي از تنم را كه پاره شده بود، باهاشون دوختم.
زير دوش آب سرد مشغول كتاب خواندن شدم. كف و صابون درست كردم و ماليدم تو چشمام تا حسابي تميز شوند. تنم را با خميردندان شستم و سرم را با مسواك شانه كردم.
رفتم تو حياط و روي برف‌ها دراز كشيدم. آسمانِ بالاي سرم چهارخانة آبي قرمز بود. باد به سرعت آمد و كفش‌هاي من را از پاهايم درآورد و با خودش برد.
عكس‌هايي را كه تازه چاپ كرده بودم ريختم تو ماشين لباسشويي. وقتي خوب شسته شدند، آويزونشون‌ كردم رو بند. تمام لحظاتي كه من ثبتشون كرده بودم، پريدند بيرون و پروازكنان از من دور شدند.
رفتم سراغ عشقم، حتي نگاهمم نكرد. اشك از انگشتاي دستم سرازير شد.
ماژيك را برداشتم، روي ملافه سفيد تختم گل و بوته كشيدم. براي گوسفندهاي روي گبه علف تازه ريختم.
نشستم روي جاروبرقي شكستة مامانم و باهاش پرواز كردم به يك شهر دور. تو شهر هيچ‌كسي را نمي‌شناختم، هيچ‌كسي هم من را نمي‌شناخت. هيچ‌جايي براي ماندن نداشتم. كاپشنم را كشيدم روي سرم و شروع‌كردم به گريه كردن. اشك‌ها از دردهاي تنم كه هيچ‌كسي نمي‌ديدشون ريختند بيرون. نه آب تشنگي رو از من گرفت، نه آفتاب تنم رو گرم كرد. آينه همه چيز را منعكس كرد به جز صورت من. خوابيدم، شايد اونجا همه چيز بهتر باشه ولي تو خواب هم همه‌چي مثل بيداري بود.
من كه جلوي چشماتم، چرا منو نمي‌بيني؟!! مگه نمي‌بيني دارم گريه مي‌كنم خدا! پس چرا بغلم نمي‌كني؟؟
اگه دماغم را بگيرم و تا 40 بشمارم همه‌چيز تمام مي‌شه، ايمان دارم كه تمام مي‌شه، فقط كافيه كه جرأت اين كار را داشته باشم....
شيما 16 /1/ 82

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30526< 5


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي